قصه‌ی «سفر به آغوش مادر کاروانسراها»

متن اصلی

باد ملایمی روی شن‌ها می‌وزید و شتر آرام‌آرام پاهایش را روی جاده‌ی قدیمی می‌گذاشت. «رضا» ۱۲ سالش بود و اولین بار بود که همراه پدرش، « یدالله»، با شتر سفر می‌کرد. مقصدشان کاروانسرای دیرگچین بود.

پدر گفت:

  • رضا جان، این راه قدیمی از زمان شاهان ساسانی وجود داشته. هزار و اندی سال پیش هم مسافرا و کاروان‌ها از همین مسیر عبور می‌کردند.

وقتی از میان گرد و غبار، دیوارهای بلند و چهار برج گرد کاروانسرا پدیدار شد، رضا چشم‌هایش گرد شد:

  • بابا! چه قلعه‌ی بزرگی!

پدر لبخند زد:

  • این قلعه نیست، پسرم، این «مادر» همهٔ کاروانسراهای ایران است. بیشتر کاروانسراهای دورهٔ اسلامی، مخصوصاً صفوی‌ها، از نقشه و شکل همین دیرگچین ساخته شدند.

با عبور از در بزرگ، رضا دید دور تا دور حیاط چهل اتاق برای مسافرا ساخته شده. مسجد کوچکی در گوشه بود، آسیاب هم کنار دیوار، و یک ساختمان هشت‌ضلعی که پدر گفت مخصوص بزرگان بوده.

رضا دستش را روی سنگ‌های سرد گذاشت و حس کرد انگار صداهایی از دور می‌آیند—زنگ شترها، گفت‌وگوی بازرگانان، و صدای اذان از گلدستهٔ مسجد. پدر آرام گفت:

  • اینجا رازهای زیادی از دوران ساسانی تا امروز توی آجرهاش نگه داشته. اگه خراب بشه، این صداها و قصه‌ها برای همیشه خاموش می‌شن.

رضا شترش را نوازش کرد و گفت:

  • من که دلم نمی‌خواد این مادر مهربون بی‌صدا بشه. باید مواظبش باشیم تا بچه‌های بعد از ما هم بتونن بیان و قصه‌هاشو بشنون.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *