متن اصلی
من، شاه عباس صفوی، سالها پیش در مسیر پررفتوآمد جادهی خراسان، جایی را دیدم که بادهای کویر گاهی تند میوزیدند و سرمای زمستان و گرمای تابستان، سفر را دشوار میکرد. با خود گفتم: «مسافران من باید پناهی داشته باشند که هم امن باشد و هم دلنشین.»
پس فرمان دادم کاروانسرای عباسآباد را بسازند—نه یک کاروانسرای کوچک، بلکه بزرگترین در سراسر خراسان! استادکاران، سنگهای محکم را روی هم گذاشتند و دیواری به قامت کوه ساختند. چهار ایوان بلند در چهار سوی حیاط، مثل چهار دوست پایدار، همیشه منتظر مهمانان بودند.
در وسط حیاط مربعی بزرگ به اندازه ۵۷ گام در ۵۷ گام، ۳۶ اتاق را چیدیم—هر اتاقی خانهای برای یک کاروان. شترها در آخور میآرامیدند، مسافران سفرههای گرمشان را پهن میکردند و قصههای راه را در میان ایوانها میپیچاندند.
سالها بعد، حتی در روزگار قاجار، این خانهی بزرگ من باز هم جان تازه گرفت؛ تعمیرش کردند تا همچنان پناه مسافران بماند. من از آن بالا، از جایی که دیگر پادشاهان و دیوارهای جهان برایم کوچک شدهاند، هنوز با غرور نگاهش میکنم.
امروز به شما میگویم:
«کاروانسرای عباسآباد را باید حفظ کرد، چون نه فقط دیوار و ایوان دارد، بلکه قلبی دارد که تپش آن از روزگار من تا امروز ادامه یافته است. اگر بماند، راههای ایران همیشه گرم و امن خواهد بود.»