قصه‌ی «کاروانسرای کوه سرخ»

متن اصلی

روزی روزگاری، در جایی که کوه‌های سرخ چون دیوارهای بلند آسمان را لمس می‌کردند، بنایی ساخته شد که به همه‌ی مسافران عشق و امنیت هدیه می‌داد: کاروانسرای خواجه‌نظر.

 مردی دانا و سخاوتمند، تصمیم گرفت در راه پررفت‌وآمد جلفا کاروانسرایی بسازد تا بازرگانان و مسافران، جایی امن برای استراحت داشته باشند. ساختمانش با دیوارهای محکم و ایوان‌های سفید، در دل طبیعت سرخ‌رنگ، مثل نگینی درخشان بود.

حوض کوچک وسط حیاط، صبح‌ها تصویر کوه را در دلش نگه می‌داشت و شب‌ها آسمان پرستاره را. درختان حیاط، سایه‌ای خنک برای شترها و اسب‌ها می‌ساختند، و مسافران پس از نوشیدن آب خنک قنات، قصه‌های راهشان را با هم تقسیم می‌کردند.

گاهی مسافرانی از سرزمین‌های دور می‌آمدند، با قالی‌ها و ادویه‌های رنگارنگ، و گاهی هم خانواده‌هایی که از باد و باران به این پناه‌گاه پناه می‌آوردند. کاروانسرا نه تنها خانه‌ی چند ساعته‌شان، بلکه بخشی از خاطره‌ی سفرشان می‌شد.

امروز، هر کس پا به این حیاط بگذارد، اگر چشمش را ببندد، می‌تواند صدای زنگ شترها، خنده‌ی کودکان، و زمزمه‌ی کوه سرخ را بشنود که می‌گوید:

  • من قصه‌گوی سفرهای بی‌پایانم، مراقبم باشید تا همیشه برایتان بمانم.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *