متن اصلی
خیلی خیلی سال پیش، در دل پارسه، پادشاهی بزرگ به نام داریوش تصمیم گرفت جایگاهی بسازد تا بزرگترین جشن جهان در آن برگزار شوند. استادیان هنرمند از راههای دور آمدند؛ هرکدام با دستهایی پر از هنر، تا کاخی بسازند که حتی ابرها هم برای دیدنش پایین بیایند.
پلههای بلند تخت جمشید طوری ساخته شدند که کاروانهای مهمانان با شکوه، آرامآرام بالا بروند و در طول مسیر، نقشبرجستههایی را ببینند که داستان دوستی ملتها را حک کرده بود: شیرهایی قدرتمند، سربازانی خوشچهره و آدمهایی که هدیه میآوردند.
در روز جشن نوروز، ستونهای طلایی و بلند مثل نگهبانانی نیرومند آسمان را در آغوش میگرفتند. صدای ساز و بوی عطر گلها همهجا را پر میکرد و هرکس پا به حیاط کاخ میگذاشت، حس میکرد در بهشت است.
سالها گذشت و باد و باران ضربه زدند، اما پلهها هنوز همان پلههای رو به آسماناند. حالا شما که دور یا نزدیک به تخت جمشید میآیید، اگر آرام روی این پلهها قدم بزنید، شاید صدای پای پادشاهان و خندهی مهمانان جشن را در گوشتان بشنوید.