قصه‌ی «بشقاب درخت آبی»

متن اصلی

خیلی سال پیش، در دل خوزستان، کوزه‌گری پیر زندگی می‌کرد که عاشق قصه گفتن بود. اما قصه‌هایش را نه با کلمات، که با رنگ و نقش روی سفال می‌نوشت!

یک روز، او بشقابی ساخت و رویش درختی آبی‌رنگ کشید. می‌گفت:

  • این درخت، نگهبان چشمه‌ای خنک است که هرکس به آن برسد، خوشبختی و آرامش پیدا می‌کند.

کنار درخت، او شکل عجیبی کشید: مثل یک شاخه که پربار است مثل گویی آویزان. برای بچه‌ها توضیح داد که این، میوه‌ی جادویی درخت است که فقط وقتی به آدم مهربان می‌رسد، خودش را نشان می‌دهد.

سال‌ها بشقاب مهمان سفره‌های شاد و پر داستان مردم بود. بعد، به دست باستان‌شناسان رسید و حالا در موزه ایران باستان در تهران زندگی می‌کند؛ جایی که هر روز، بچه‌ها به دیدارش می‌آیند و او قصه‌ی «درخت آبی و میوه‌ی مهربانی» را برایشان تعریف می‌کند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *