متن اصلی
خیلی خیلی قدیم، در کاشان باغی ساخته شد که انگار تکهای از بهشت بود. درختهای چنار بلند مثل غولهای مهربان، کنار حوضهای آبی زلال ایستاده بودند و صدای فوارهها مثل آواز پرندگان، همهجا را پر میکرد.
مردی هنرمند که در زمان صفویان زندگی میکرد، این باغ را نه فقط برای زیبایی، بلکه برای شادی مردم ساخت. او میگفت:
«باغ باید جایی باشد که دلها سبز شوند و خستگیها فراموش!»
سالها و قرنها گذشته، اما باغ فین هنوز بیدار و زنده است. هر صبح، خورشید از پشت درختها سرک میکشد و آبراههها را مثل آینههای درخشان روشن میکند.
اما باغ راز بزرگی دارد:
«من زنده میمانم تا وقتی که مرا دوست بدارید و از من مراقبت کنید.»
به همین دلیل است که امروز، مردم به دیدنش میآیند، برگهایش را نوازش میکنند، به آبش دست نمیزنند و دیوارهایش را تمیز نگه میدارند. چون میدانند اگر باغ فین بماند، قصههای قدیمی هنوز میتوانند در صدای آب آن زمزمه شوند.