قصه‌ی «ایزدبانوی ماهی‌سوار»

متن اصلی

 

در سرزمین کهن ایلام، در میان کوه‌ها و رودهای پرآب، ایزدبانویی زندگی می‌کرد که مردم او را ایزدبانوی ماهی‌سوار می‌نامیدند. او نیمه انسان و نیمه ماهی بود؛ بدنش همانند یک زن باشکوه با لباس‌های چین‌دار بود و دمش همچون ماهی نقره‌ای که در آب می‌درخشید.

هر وقت مردم روستا کنار رودخانه کار می‌کردند یا به ماهیگیری می‌رفتند، ایزدبانو آرام از میان موج‌ها بالا می‌آمد، بر پشت ماهی بزرگش می‌نشست و با لبخندی مهربان، برایشان آرزوی برکت و خوشحالی می‌کرد.

یک هنرمند فلزکار ایلامی که شیفته‌ی او شده بود، پیکره‌ای کوچک از مفرغ ساخت: ایزدبانو در حالی که بر بدن ماهی نشسته، جام یا هدیه‌ای روحانی در دست دارد. این پیکره روی یک ظرف آیینی نصب شد تا در جشن‌ها و نیایش‌ها یاد او زنده بماند.

با گذر هزاران سال، این پیکره از آرامگاهش در تنگ سولَک جدا شد و مدت‌ها در دل خاک ماند، تا این که دوباره پیدا شد و به جایی امن برده شد. امروز، در موزه، هرکس آن را می‌بیند حس می‌کند نسیم خنک رود و برق فلس‌های ماهی هنوز زنده است.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *