قصه‌ی «گاو مهمان‌نواز»

متن اصلی

در سرزمین‌های باستانی ایلام، داستانی بود از گاوی دانا و آرام که همه او را گاو مهمان‌نواز می‌نامیدند. او همیشه جامی زیبا از نقره در دست داشت و هر کسی به خانه‌اش می‌آمد، با آن جام برایش آب خنک چشمه یا شیر تازه می‌آورد.

این گاو می‌گفت:

«وقتی کسی را با عشق پذیرایی کنی، دوستی‌تان تا همیشه ماندگار می‌شود.»

روزها و شب‌ها گذشت و آوازه‌ی مهربانی او به گوش همه رسید. حتی پادشاه و ملکه هم به دیدنش آمدند تا از جام پر از نوشیدنی‌اش مزه‌ای بچشند.

هنرمندی ایلامی که از این ماجراها شنیده بود، تصمیم گرفت پیکره‌اش را با نقره بسازد، تا هزاران سال بعد هم مردم بدانند که بخشش و مهمان‌نوازی، ارزش‌هایی ماندگارند.

سال‌ها گذشت و پیکره در دل خاک پنهان ماند… تا آن‌که باستان‌شناسان آن را پیدا کردند و به موزه آوردند. حالا هرکسی آن را می‌بیند، حس می‌کند گاو آرام هنوز در حال تقدیم جامی پر از دوستی به اوست.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *