متن اصلی
در روزگاران بسیار دور، در سرزمین ایلام، مردم باور داشتند که ایزدی بالدار وجود دارد که هر وقت در شهرشان نسیم آرامی میوزد، اوست که از آسمان پایین آمده، با بالهای درخشانش آرامش را پخش میکند.
این ایزد کوچک، بالهایی از جنس نور داشت که وقتی بازشان میکرد، زمین پر از مهربانی میشد. او به انسانها کمک میکرد، کشاورزان را هنگام برداشت محصول یاری میداد و مسافران را در بیابانها هدایت میکرد تا گم نشوند.
یک روز، هنرمندی ایلامی که داستانهای او را شنیده بود، تصمیم گرفت یادش را برای همیشه ماندگار کند. او با نقره براق، پیکرهای کوچک ساخت؛ بالها به دقت باز شده، پاها آماده حرکت، و بدن در حال قدم گذاشتن به سوی مردم.
صدها سال این مجسمه در معبدی امن باقی ماند، اما با گذر زمان و تغییر پادشاهان، از دید انسانها پنهان شد. پس از سالها، باستانشناسان آن را پیدا کردند و فهمیدند حتی یک پیکر دوازده سانتیمتری هم میتواند داستانی به بزرگی یک سرزمین داشته باشد.