قصه‌ی «نامه‌ی قایق‌سوار افسانه‌ای»

متن اصلی

هزاران سال پیش، در شهر باستانی شوش، دفتردارانی بودند که روی خمیر نرم گل، نشانه‌هایی رازآلود می‌نوشتند. یکی از این دفترداران، مردی به نام «تیل‌پان» بود که مهارتش در نوشتن زبان مخصوص آغاز ایلامی زبانزد همه بود.

آن روز، فرمان پادشاه آمد که باید یک پیغام مهم نوشته شود و به شهر دیگری فرستاده شود. تیل‌پان گل نرم را برداشت و با دقت نشانه‌ها را حک کرد. وقتی نوشتنش تمام شد، باید آن را مُهر می‌کرد. این مُهر، یک استوانه‌ی کوچک بود که رویش تصویر یک موجود افسانه‌ای در قایق حک شده بود.

تیل‌پان مهر استوانه را با آرامش روی پشت گل‌نبشته غلتاند. تصویر قایق‌سوار افسانه‌ای ظاهر شد؛ انگار می‌خواست با پیام همراه شود و از رودهای پرماجرا عبور کند تا نامه به مقصد برسد.

سال‌ها گذشت… پادشاهان آمدند و رفتند، اما این گل‌نبشته در دل خاک شوش آرام گرفت. هزاران سال بعد، باستان‌شناسان آن را پیدا کردند و دیدند که موجود قایق‌سوار هنوز لبخند می‌زند، گویی تازه از سفری دور برگشته است.

حالا این گل‌نبشته‌ی کوچک و ارزشمند در موزه لوور نگهداری می‌شود تا همه بدانند حتی یک تکه گل خشک هم می‌تواند داستانی چند هزار ساله از سرزمین ایران را برای ما تعریف کند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *