قصه تکیه ایی پر از آینه بود

متن اصلی

در دل شهر کرمانشاه، خانه‌ای بود که دیوار و سقفش از هزاران آینه کوچک ساخته شده بود. وقتی خورشید می‌تابید، نور مثل ستاره‌های ریز روی دیوار می‌رقصید.

اینجا تکیه بیگلربیگی بود؛ جایی که سال‌ها پیش، عبدالله خان برای گردهمایی مردم و اجرای تعزیه در ماه محرم ساخت. حیاطش سنگ‌فرش داشت، پنجره‌ها شیشه‌های رنگی، دیوارها گچ‌بری و نقاشی‌های زیبا.

مردم می‌گفتند: «باید از این تکیه مراقبت کنیم، چون مثل یک دفتر خاطرات بزرگ است؛ هر آینه، هر کاشی و هر نقش آن، داستان گذشته شهر ما را برای بچه‌ها و نوه‌هایمان حفظ می‌کند».امروز، تکیه مثل یک گنج زنده در قلب شهر می‌درخشد و قصه‌هایش را برای هر کسی که به دیدارش برود، تعریف می‌کند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *