قصه کاروانسرای سنگی...

متن اصلی

در دل کوهستان‌های اردبیل، جایی بود که همیشه برف‌های سنگینش همه‌جا را سفیدپوش می‌کرد.در همین سرزمین سرد، مردم مهریان اردبیل سنگ‌ها را گرد هم آوردند و بنایی ساختند: کاروانسرای سنگی صائین.

همه‌ی مسافران و کاروان‌ها می‌دانستند اگر بخواهند از گردنه‌ی خطرناک عبور کنند، لازم است جایی برای پناه پیدا کنند.کاروانسرای سنگی صائین درست وسط راه ایستاده بود،دیوارهایش از سنگ‌های محکم ساخته شده بودو ورودی‌های کوچکش همیشه مراقب بود تا برف و باد به داخل نیاید.روزها می‌گذشت و هر کاروانی که می‌رسیداز سرما و خستگی، خودش و چهارپایانش را به داخل کاروانسرا می‌رساند.کاروانسرای صائین برای همه جا داشت!حتی برای اسب‌ها، قاطرها و شترها.بچه‌ها و بزرگ‌ترها کنار هم آتش درست می‌کردندو قصه‌ی جاده و قله‌ها در گوش کاروانسرا می‌پیچید.

کاروانسرای سنگی همیشه آرزو می‌کرد هیچوقت تنها نماند و تا امروز، همچنان ایستاده، منتظر مسافران.هرکس از آنجا می‌گذرد می‌داند در سرمای کوهستان،خانه‌ای زمخت و مهربان همیشه آماده‌ی پذیرایی از مهمانان است.حالا همه می‌دانند اگر این بنا را حفظ کنندقرن‌ها بعد هم قصه‌های شجاعت و سفر در دلش ادامه پیدا می‌کند…

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *