قصه جام جادویی اسب‌های شاد...

متن اصلی

خیلی خیلی سال پیش، در سرزمینی سرسبز به نام مارلیک (در گیلان امروزی)، پادشاهان و مردم جشن‌های باشکوهی می‌گرفتند. در این جشن‌ها، جام‌هایی از طلا می‌ساختند تا نشانه‌ای از شادی، زندگی و طبیعت باشد. یکی از زیباترین این جام‌ها، دقیقا همین جام بود؛ پر از نقش اسب‌هایی شاد و گل‌های خوشبو که دورتادور جام می‌دویدند و جشن می‌گرفتند!

هر وقت کسی از این جام، نوشیدنی می‌ریخت، برق طلا و نقش اسب‌ها همه را به وجد می‌آورد. مثل این بود که اسب‌ها در شب‌های جشن و آواز می‌رقصند و شادی می‌آورند.هنرمندان مارلیک با دقت و مهارت زیاد این جام را درست کردند تا جشن‌های مردم همیشه خاطره‌انگیز بماند.این جام حالا در موزه ایران باستان است؛ قصه شادی، جشن و هنر نیاکان ما را برای همه نگه می‌دارد.

این جام فقط یک ظرف نیست، بلکه داستان شادی‌ها، جشن‌ها و هنر مردمانی است که هزاران سال پیش روی همین سرزمین زندگی می‌کردند. حفظ این جام یعنی مراقبت ازیمیراث شادی و دوستی نیاکان‌مان!

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *