قصه ارگ قصه‌گو، نگهبان کویر

متن اصلی

خیلی خیلی دور، جایی وسط شنزارهای طلایی، قلعه‌ای بزرگ و عجیب به اسم ارگ بم ساخته شده بود. دیوارهایش از خاک و آفتاب و آرزو بود، آنقدر بلند که حتی بادهای داغ کویر هم برایش آواز می‌خواندند.سال‌ها و سال‌ها آدم‌های زیادی درون ارگ زندگی کردند؛ پادشاهان، نگهبانان، بازرگانان و حتی بچه‌هایی که با هم بازی می‌کردند و از میان راهروهایش می‌دویدند. ارگ بم هم همیشه مراقب آن‌ها بود، مثل مادری که بچه‌هایش را دوست دارد.حتی وقتی زمین زیر پا لرزید و دیوارها ترک برداشت، مردم و دوستان زیادی از همه دنیا آمدند تا به ارگ بم کمک کنند و دوباره زخم‌هایش را التیام بدهند.حالا ارگ بم ایستاده، کنار نخلستان‌ها و قنواتش، قصه‌های هزارساله‌اش را برای بچه‌ها بازگو می‌کند.

چرا باید ارگ بم را حفظ کنیم؟

چون ارگ بم نه تنها خانه قصه و بازی‌های قدیمی است، بلکه یادآور دوستی مردم، تلاش برای نجات و زندگی دوباره است. اگر ارگ بم بماند، همیشه قصه مهربانی، شجاعت و امید را در دل کویر به گوش همه خواهد رساند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *