ورود
فیلترها
قصهی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سالها پیش، وقتی کاروانهایم از کویر داغ عبور میکردند، میدانستم که این بیابان اگر پناه...
۱
۱
قصهی «بهار و مهمانخانهٔ آجریاش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشتها و کوههای همدان زندگی کردهام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک بارانخ...
۱
۱
قصهی «کوه و مهمانخانهی آجریاش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشستهام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیدهام. اما یک...
۱
۱
قصهی «فرسفج و مهمانخانهی شاهراه»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، فرسفج، روستایی کهن در میانهٔ راههای پررفتوآمد، سالهاست داستانی را در سینهام نگه داشتهام؛ داستان مه...
۱
۱
قصهی «شهر میبد و مهمانخانهی سنگیاش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر میبد، هزاران داستان در دل دارم؛ از کویر آرام گرفته تا بادگیرهای بلند. اما یکی از عزیزترین قصههایم،...
۱
۱
قصهی «کاروانسرای رشتی و مسافر عجول»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
در دل جادهای که از کویر یزد میگذرد، کاروانسرای قدیمیای هست که همه به آن کاروانسرای رشتی میگویند. سالها...
۱
۱
قصهی «الههی ماهی که از آب بیرون آمد»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
خیلی وقت پیش، وقتی کوهها سبزتر و رودخانهها پرآبتر بودند، در سرزمینی به نام ایلام، افسانهای بین مردم می...
۱
۱
قصهی «رازِ خنک قنات مون»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من «سارا» هستم، کلاس چهارمی، و بزرگترین سرگرمیام این است که از پایاب قدیمی کنار خانهمان در اردستان پایین...
۱
۱
قصهی «آبِ خنک قنات اکبرآباد»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من «هلیا» هستم، ده سالمه و تابستانها همیشه با گالن پلاستیکی صورتیام میروم کنار دهانهٔ قنات اکبرآباد در ب...
۱
۱
قصهی «بادِ راهنمای کاروانسرای خرانق»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من بادِ همیشگی کویرم، همانی که دَرها و پنجرههای قدیمی را آرام تکان میدهد و در گوش کوچههای خرانق ترانه می...
بیشتر
وارد شوید
ایمیل
*
گذرواژه
*
مرا به خاطر بسپار
ورود
بازنشانی گذرواژه