قصه‌ی «کاروانسرایی که دل کویر را آرام کرد»

متن اصلی

من «کاروانسرای چاه‌کوران» هستم؛ پیر و آرام، نشسته در دل کویر «راور» کرمان. سال‌ها پیش، در دورهٔ قاجار، استادکارهای ماهر با خشت و آجر، دیوارهایم را ساختند. آن موقع اینجا یک بیابان بی‌پایان بود و مسافرا، کاروان‌ها و شترها از جاده‌ای رد می‌شدند که پر از باد داغ و شن نرم بود.

کار من این بود که دل کویر را برای آنها آرام کنم—با سایهٔ خنک ایوان‌هایم، با آب شیرینی که از چاه می‌آوردند، و با سقف‌هایی که شب‌ها رویشان ستاره‌ها می‌درخشیدند. هزاران شب، صدای قصه‌های بازرگان‌ها، دعاهای زائرها و آواز شترچران‌ها را در آجرهایم نگه داشته‌ام.

اما حالا… باد هنوز می‌وزد، اما کمتر کسی توقف می‌کند. من هنوز هم اتاق‌ها و حیاط بزرگی دارم که می‌تواند دوباره پر از صدا و زندگی شود، اگر مردم یادشان باشد که من فقط یک ساختمان نیستم—من یک دفتر خاطراتم که اگر رها شوم، همهٔ قصه‌هایم با شن‌ها دفن می‌شود.

بچه‌ها، اگر من بمانم، شما می‌توانید زیر سایهٔ من خودتان را از آفتاب نجات دهید، لابه‌لای دیوارهایم بگردید و صدای شترهایی را که سال‌ها پیش در کویر سفر می‌کردند، در گوش‌تان بشنوید.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *