قصه‌ی «خورشید و قلعه‌ی دو حیاط»

متن اصلی

من خورشیدم؛ هر صبح از پشت کوه‌های سرخس بالا می‌آیم و نورم را بر دشت‌های پهناور می‌پاشم. سال‌هاست که یک دوست قدیمی دارم—دوستی که وقتی بر آن می‌تابم، مثل آینه‌ای از آجر و سنگ، نگاهم را برمی‌گرداند: کاروانسرای رباط شرف.

اولین باری که اینجا را دیدم، سال ۵۴۹ هجری بود. شرف‌الدین طاهر تازه آجرهایش را کنار هم چیده بود و گچ‌بری‌ها را مثل نقش فرش روی دیوارها نشانده بود. آن روز نور من روی دو حیاط چهارایوانی‌اش افتاد؛ یکی ساده‌تر برای همه‌ی مسافران، و دیگری زیباتر برای پادشاهان و بزرگان.

هر صبح که می‌آمدم، در حیاط‌ها مردمانی از شهرها و قبایل گوناگون را می‌دیدم:

قصه‌گوها که داستان می‌گفتند، بازرگانانی که پارچه و ادویه می‌آوردند، و کودکانی که در سایه ایوان‌ها می‌خندیدند. من نورم را روی کاشی‌ها و دیوارها می‌ریختم تا همان لحظه‌ها در حافظه‌شان بماند.

سال‌ها گذشت، باد و باران دیوارها را خسته کردند، ولی من هیچ‌وقت تابیدنم را قطع نکردم. چرا؟ چون هر بار که بر گچ‌بری‌هایش نور می‌ریزم، خطوط و نقش‌های سلجوقی دوباره زنده می‌شوند—مثل کتابی که هزار سال پیش نوشته شده و هنوز خواندنی است.

من خورشید، از همه‌ی شما خواهش دارم:

«این کاروانسرا را حفظ کنید، چون مثل آینه‌ای است که تاریخ و هنر سلجوقیان را به امروز می‌آورد. اگر بماند، نور من هر روز قصه‌های هزارساله‌اش را تا فرداها خواهد برد.»

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *