قصه‌ی «برف و کاروانسرای آفتاب‌نشین»

متن اصلی

من یک دانه‌ی کوچک برفم؛ سفرم از آسمان خیلی کوتاه است، اما قصه‌هایی که دیده‌ام، خیلی بلندند.

آن روز زمستانی، همراه هزاران خواهر و برادر سفیدم از دل ابرهای سرد افتادم پایین. همین که چشمم به دیوارهای بلند کاروانسرای فخر داود افتاد، فهمیدم که جایی پر از قصه پیدا کرده‌ام. دیوارهای آجری و برج‌های گردش مثل نگهبانانی بودند که قرن‌هاست از این خانه‌ی بزرگ در خراسان مراقبت می‌کنند.

روی بام‌ها و برج‌ها آرام نشستم. از آن بالا دیدم که سال‌ها پیش، کاروان‌هایی با شتر و اسب از بیابان‌های برف‌گرفته می‌آمدند. وقتی به اینجا می‌رسیدند، خستگی‌شان را پشت دروازه‌ی بزرگ رها می‌کردند. داخل حیاط، زیر سایه‌ی ایوان‌های بلند، آتش می‌افروختند و بوی نان تازه را در هوای سرد پخش می‌کردند.

من به یاد ندارم چند زمستان اینجا مرا دیده‌اند، اما می‌دانم که حتی وقتی برف‌ها آب می‌شوند و بهاری می‌آید، کاروانسرا همچنان پابرجاست. من و دوستانم فقط مهمان چندروزه‌ایم، اما اینجا میزبان هزاران مسافر در طول صدها سال بوده است.

وقتی خورشید ظهر آن روز به من تابید، کم‌کم آب شدم و صدایم را در جوی کوچکی کنار جاده گذاشتم و رفتم؛ اما به دیوارهای کاروانسرا گفتم:

«من که دوباره برمی‌گردم… قصه‌های تو را باید هر زمستان از نو شنید. برای شنیدن قصه هرساله تو باید بچه ها در نگهداری تو سنگ تمام بگذارند»

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *