قصه‌ی «کاروانسرای پای کوه‌های راه‌راه»

متن اصلی

من «صادق» هستم، پسرکی که همیشه همراه پدرم با کاروان سفر می‌کنم. شتر قهوه‌ای‌مان، «ریحان»، از همه‌ی شترها آرام‌تر است و چون قد من کوتاه است، همیشه اجازه می‌دهد روی کوهانش بنشینم.

یک روز، بعد از راهی طولانی از میان دشت‌ها، از دور دیواری بزرگ دیدم که کنار کوه‌های عجیب و راه‌راه قد کشیده بود. پدر گفت:

  • اینجا «کاروانسرای گویجه‌بل» است، امن‌ترین جا برای خستگی در کردن.

وقتی نزدیک‌تر شدیم، دروازه‌ی بلندش مثل دهان یک غول مهربان باز شد. دیوارهایش از سنگ‌های محکم ساخته شده بودند و به نظر می‌رسید که حتی بادهای زمستانی هم جرات نزدیک شدن ندارند.

ما وارد حیاط شدیم، شترها را کنار آب  بستند و من با چند بچه‌ی دیگر شروع به دویدن کردیم. صدای زنگوله‌ها، بوی چای تازه و صدای قصه‌گویی رانندگان قاطر همه جا را پر کرده بود. از گوشه‌ی حیاط که نگاه می‌کردی، پشت دیوارها کوه‌های خاکستری و سبز ایستاده بودند، انگار نگهبانانی که مراقب کاروانسرا باشند.

آن شب وقتی کنار آتش به صدای قصه‌های مسافران گوش می‌دادم و ریحان آرام کنارم نشسته بود، با خودم گفتم:

«چه خوب که این خانه‌های سنگی کنار کوه هستند، تا ما در سفر همیشه جایی برای خندیدن، خوردن و خوابیدن داشته باشیم.»

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *