قصهی «سکهای که سفر میکرد»
متن اصلی
در روزگاران صفوی، در دل آتش کورهی زرگری، سکهای نقرهای به دنیا آمد. هنوز داغ بود که استاد زرگر با دقت، خط خوش و نقشهایش را بر آن کوبید؛ اسم شاه، دعاها و نشانههای بزرگیِ پادشاهی.
وقتی سرد شد، سکهی کوچک مشتاق ما ماجراجویی را آغاز کرد. او در بازارهای اصفهان، تبریز و قزوین دست به دست میچرخید:
- روزی بهای قالی دستباف یک استادقالیچی شد،
- روزی در ازای کیسهای خرما به سفر رفت،
- روزی در کیف چرمی یک بازرگان از جادهی ابریشم گذشت و به شهرهای دور رسید.
سکه نه فقط برای خرید و فروش، بلکه برای رساندن پیام شاه صفوی هم بود؛ پیام اینکه «این سرزمین، خانهی داد و هنر است.»
سالها بعد، سکه در گوشهی یک جعبهی چوبی فراموش شد… تا اینکه باستانشناسی کنجکاو او را پیدا کرد و به موزه ایران باستان آورد. حالا، پشت شیشهی شفاف، سکه داستان سفرهایش را برای کودکان تعریف میکند و میگوید:
- اگر از من و یادگارهای گذشته خوب مراقبت کنید، قصههایمان هرگز گم نمیشود.
اطلاعات اثر
کلیدواژهها
ارزیابی و نقطهنظرات
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده