قصه‌ی «باغی که همیشه بیدار است»

متن اصلی

خیلی خیلی قدیم، در کاشان باغی ساخته شد که انگار تکه‌ای از بهشت بود. درخت‌های چنار بلند مثل غول‌های مهربان، کنار حوض‌های آبی زلال ایستاده بودند و صدای فواره‌ها مثل آواز پرندگان، همه‌جا را پر می‌کرد.

مردی هنرمند که در زمان صفویان زندگی می‌کرد، این باغ را نه فقط برای زیبایی، بلکه برای شادی مردم ساخت. او می‌گفت:

«باغ باید جایی باشد که دل‌ها سبز شوند و خستگی‌ها فراموش!»

سال‌ها و قرن‌ها گذشته، اما باغ فین هنوز بیدار و زنده است. هر صبح، خورشید از پشت درخت‌ها سرک می‌کشد و آب‌راهه‌ها را مثل آینه‌های درخشان روشن می‌کند.

اما باغ راز بزرگی دارد:

«من زنده می‌مانم تا وقتی که مرا دوست بدارید و از من مراقبت کنید.»

به همین دلیل است که امروز، مردم به دیدنش می‌آیند، برگ‌هایش را نوازش می‌کنند، به آبش دست نمی‌زنند و دیوارهایش را تمیز نگه می‌دارند. چون می‌دانند اگر باغ فین بماند، قصه‌های قدیمی هنوز می‌توانند در صدای آب آن زمزمه شوند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *