متن اصلی
در سرزمین کهن ایلام، در میان کوهها و رودهای پرآب، ایزدبانویی زندگی میکرد که مردم او را ایزدبانوی ماهیسوار مینامیدند. او نیمه انسان و نیمه ماهی بود؛ بدنش همانند یک زن باشکوه با لباسهای چیندار بود و دمش همچون ماهی نقرهای که در آب میدرخشید.
هر وقت مردم روستا کنار رودخانه کار میکردند یا به ماهیگیری میرفتند، ایزدبانو آرام از میان موجها بالا میآمد، بر پشت ماهی بزرگش مینشست و با لبخندی مهربان، برایشان آرزوی برکت و خوشحالی میکرد.
یک هنرمند فلزکار ایلامی که شیفتهی او شده بود، پیکرهای کوچک از مفرغ ساخت: ایزدبانو در حالی که بر بدن ماهی نشسته، جام یا هدیهای روحانی در دست دارد. این پیکره روی یک ظرف آیینی نصب شد تا در جشنها و نیایشها یاد او زنده بماند.
با گذر هزاران سال، این پیکره از آرامگاهش در تنگ سولَک جدا شد و مدتها در دل خاک ماند، تا این که دوباره پیدا شد و به جایی امن برده شد. امروز، در موزه، هرکس آن را میبیند حس میکند نسیم خنک رود و برق فلسهای ماهی هنوز زنده است.