قصه‌ی «تبر شیرِ نگهبان»

متن اصلی

هزاران سال پیش، در سرزمین عیلام، پادشاهی به نام اونتاش ناپیریشا فرمان داد معبد باشکوهی برای الهه کیریریشا ساخته شود. برای اینکه این معبد همیشه در امان باشد، یک آهنگر ماهر هدیه‌ای خاص ساخت: تبر آیینی با شکلی بی‌همتا.

دسته‌ی تبر، سرِ شیر قدرتمندی بود که گویی آماده غرش است. از دهان این شیر، تیغه‌ی درخشانی بیرون می‌آمد که روی آن با خط ایلامی، نام پادشاه حک شده بود. پشت سر شیر، پیکره‌ی کوچک گرازی نشسته بود که با آلیاژ طلا و نقره ساخته شده و مثل یک همراه وفادار، همیشه مراقب بود.

این تبر برای جنگ ساخته نشده بود؛ بلکه در آیین‌ها و دعاهای مهم معبد استفاده می‌شد، تا یادآور قدرت، شجاعت و شکوه سرزمین ایلام باشد.

قرن‌ها گذشت… بادهای کویر قصه‌هایش را با خود بردند، اما تبر شیرِ نگهبان در دل خاک شوش پنهان ماند تا روزی باستان‌شناسان آن را پیدا کنند. حالا، او در موزه لوور با آرامش می‌درخشد و به همه یادآوری می‌کند که آثار گذشته، نگهبانان داستان‌های کهن هستند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *