قصه‌ی «کاروانسرای مهربان مزینان»

متن اصلی

قصه‌ی «کاروانسرای مهربان مزینان»

در روزگاران خیلی دور، زمانی که هنوز اتوبان و ماشین وجود نداشت، مسافران با اسب، شتر و الاغ از شهری به شهر دیگر می‌رفتند. مسیرها طولانی و پر از ماجرا بود. برای همین، پادشاه  آن زمان، شاه عباس صفوی، دستور داد در قلب جاده‌های ایران، خانه‌هایی بزرگ و امن برای مسافران ساخته شود که به آن‌ها کاروانسرا می‌گفتند.

یکی از این خانه‌ها، در روستای زیبا و کویری مزینان ساخته شد. او ساختمانی بزرگ بود که دیوارهای بلند خشتی‌اش مثل یک قلعه از مسافران محافظت می‌کرد. هر کاروانی که به مزینان می‌رسید، قبل از هر چیز از دور می‌دید که دروازه‌ی عظیم این کاروانسرا مثل دو دستی باز شده تا بگوید:

  • «خوش آمدید! اینجا خانه امن شماست.»

داخل حیاط، غرفه‌هایی بود که مسافران در آن می‌نشستند، حیوانات‌شان را آب می‌دادند، و شب را زیر سقف‌های گنبدی می‌خوابیدند. کاروانسرا، قصه‌های هزاران مسافر را شنیده بود؛ قصه‌ی تاجران اصفهانی، درویشان خراسانی، و حتی شاعرانی که در مسیر شعر می‌سرودند.

سال‌ها گذشت. جاده‌ها آسفالت شدند و مسافران با خودرو گذشتند. کاروانسرای مزینان آرام و کم‌کم تنها شد. اما همان‌طور ایستاده ماند تا روزی دوباره پر از صدا و زندگی شود.

حالا این کاروانسرا مثل یک پدربزرگ قصه‌گو، منتظر است کسانی که دوستدار تاریخ و فرهنگ‌اند، بیایند و از او نگهداری کنند، چون هر خشتی از آن، یادگار روزگاری است که ایران پر از کاروان و سفر بود.

 

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *