متن اصلی
در یکی از کوچههای قدیمی تهران، خانهای بود که درِ چوبی بزرگی داشت. وقتی در را باز میکردی، انگار پا به یک باغ افسانهای گذاشته باشی؛ حوض آبی وسط حیاط، فوارههایی که میرقصیدند، و گلهایی که بوی خوششان تا خیابان میآمد.
این خانه، خانهموزه مقدم بود؛ جایی که سالها پیش متعلق به یک مرد مهربان و دانشمند به نام دکتر مقدم بود. او عاشق هنر و تاریخ بود و هر وقت شیء زیبایی میدید، آن را با عشق به خانهاش میآورد؛ کاشیهای رنگارنگ، ظرفهای قدیمی، پارچههای نفیس و حتی ستونهایی که از بناهای تاریخی نجات داده بود.
دکتر مقدم میگفت: «اینها پلهایی هستند بین امروز و دیروز.» او و همسرش با دقت از این گنجینهها مراقبت کردند تا همه بتوانند از آنها لذت ببرند.
حالا این خانه یک موزه است و هر کسی که واردش میشود، میتواند با تماشای هر گوشه، قصهای از گذشته را بشنود و بفهمد که چرا باید مراقب میراثمان باشیم؛ چون آنها بخشی از داستان ما هستند.