متن اصلی
خیلی خیلی دور، جایی وسط شنزارهای طلایی، قلعهای بزرگ و عجیب به اسم ارگ بم ساخته شده بود. دیوارهایش از خاک و آفتاب و آرزو بود، آنقدر بلند که حتی بادهای داغ کویر هم برایش آواز میخواندند.سالها و سالها آدمهای زیادی درون ارگ زندگی کردند؛ پادشاهان، نگهبانان، بازرگانان و حتی بچههایی که با هم بازی میکردند و از میان راهروهایش میدویدند. ارگ بم هم همیشه مراقب آنها بود، مثل مادری که بچههایش را دوست دارد.حتی وقتی زمین زیر پا لرزید و دیوارها ترک برداشت، مردم و دوستان زیادی از همه دنیا آمدند تا به ارگ بم کمک کنند و دوباره زخمهایش را التیام بدهند.حالا ارگ بم ایستاده، کنار نخلستانها و قنواتش، قصههای هزارسالهاش را برای بچهها بازگو میکند.
چرا باید ارگ بم را حفظ کنیم؟
چون ارگ بم نه تنها خانه قصه و بازیهای قدیمی است، بلکه یادآور دوستی مردم، تلاش برای نجات و زندگی دوباره است. اگر ارگ بم بماند، همیشه قصه مهربانی، شجاعت و امید را در دل کویر به گوش همه خواهد رساند.