قلعه‌ای که قصه‌های خیلی قدیمی داشت

متن اصلی

روزی روزگاری در وسط دشتی بزرگ، قلعه‌ای از سنگ ساخته شد. این قلعه مثل یک نگهبان پیر، قرن‌هاست که داستان‌های پادشاهان، نگهبانان و مسافران عبوری را در دل خود نگه داشته است.

برج‌های سنگی‌اش سال‌ها مراقب بودند که مردم و حاکمان در امان باشند و هر اتاقش پر بوده از زمزمه آدم‌هایی که روزی آن‌جا زندگی می‌کردند یا نفس تازه می‌کردند.قلعه‌ی پرند، گاهی خانه فرمانروایان بوده و زمانی پناهگاه مسافران خسته. حتی می‌گویند زیرزمین مخفی آن، رازهایی از روزگاران خیلی دور دارد؛ رازهایی که مردمان باستان با خود آورده‌اند و امروز منتظرند تا بچه‌ها و بزرگ‌ترها بیایند و قصه‌شان را گوش کنند.

در انتها، قلعه هنوز همچون نگهبانی مهربان، سرجایش مانده تا کسی فراموش نکند که خانه‌هایی مثل او، پر از رازهای دوست داشتنی و قصه‌های زندگی مردمان گذشته است؛ برای همین باید بماند و حفظ شود تا نسل‌های بعد هم با دیدنش قصه یاد بگیرند و خیال‌پردازی کنند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *