متن اصلی
در دل کویری گرم، جایی هست که کوههای بلند و صخرههای سرخ رنگ، نگهبانی آرام برای کاروانسرایی بزرگ هستند. کاروانسرای ایزدخواست درست کنار رودخانه و رو به روی شهری عجیب و باستانی ساخته شده است؛ شهری که به آن ایزد خواست میگویند و یکی از نخستین شهرکهای مسکونی طبقاتی دنیاست!
سالهای دور، مردمان راههای دور و نزدیک را با شتر و اسبهایشان طی میکردند و وقتی به ایزدخواست میرسیدند، خوشحال بودند که سایهای خنک و پناهگاهی امن هستند. همینکه به دروازه بلند و زیبای کاروانسرا میرسیدی، چشمهایت از تماشای کتیبه آبیرنگی که روی سر در حک شده بود برق میزد.
در حیاط پهناور کاروانسرا، مسافران قصههای سفرشان را برای هم تعریف میکردند و در اتاقهای کوچک و ایوانداری که دور تا دور حیاط بودند، کمی میآرامیدند؛ جایی که شب پر ستاره بود و باد زمزمه میکرد.
کاروانسرا درست روبهروی شهرک طبقهطبقه ایزدخواست بنا شده بود؛ شهری که خانههایش روی هم ساخته شده بودند، مثل قفسههای یک کتابخانه بزرگ! از آن طرف رودخانه اگر نگاه میکردی، انگار یک کشتی تاریخی در دل زمین لنگر انداخته و مردمانش داستان سفرهای دور را زندگی میکنند.
حالا سالها از آن روزها میگذرد. اما هنوز کاروانسرای ایزدخواست پابرجاست و یادآور قصههای دور و دلبستگی مردم به سفر، امنیت و دوستی است. نگهداری از این کاروانسرا یعنی ادامه دادن قصهی مردم خستگیناپذیر و یاد گرفتن از شهری که نخستین بار، خانهها را طبقهطبقه روی هم ساخته بود تا همه با هم، اما در صلح و آرامش کنار هم زندگی کنند.