متن اصلی
در سرزمین قدیمی شوش، جایی که باد میان کاخهای باستانی آواز میخواند،یک مجسمه کوچک و دوستداشتنی زندگی میکرد.این مجسمه از سنگ رخام تراشیده شده بود و همیشه در حال نشستن بود،در حالی که یک کوزه عجیب و نسبتا بزرگ را با دستانش محکم بغل کرده بود!روزی مردم شوش کنار این مجسمه جمع شدند و هرکس چیزی زمزمه کرد؛عدهای فکر میکردند داخل کوزه، عطرهای خیلی خوشبویی پنهان است.عطر گلهای بهاری، عطر شبهای بارانی و حتی بوی نان داغ مادرها!میگفتند هر وقت کسی خیلی غمگین میشود یا خانهاش بوی خوبی نمیدهد،کافیست دستی روی سر مجسمه بکشد و آرزو کند.شاید ناگهان بوی عطر جادویی از کوزه بلند شود و شادی مهمان دلها شود!
یک روز، باستان شناسی این مجسمه را تا دورترین جاهای دنیا برد،و حالا بچههای دنیا میتوانند در موزه لوور پاریس سراغش بروندو قصه عطرهای جادویی ایران را بشنوند.چون هر ذره از این مجسمه،یادآور خلاقیت و رویاهای مردم ایران است؛قصههایی از مهربانی، زیبایی، و نگاه خاص مردم به زندگی.اگر این مجسمه و آثارش را نگهداری کنیم،بچههای آینده هم میتواننداز عطر قصههای کهن ایرانی لذت ببرندو دنیای ما را زیباتر بسازند.
پس اگر روزی عکس یا اصل این مجسمه را دیدی،یادت باشد آرزو کن تا عطر شادی و دوستی همیشه در دلت بماند!