لوح سنگی اونتاش ناپیریشا،راوی قصه پادشاه و ملکه و الهه های ماهی

متن اصلی

تصور کن یک لوح بزرگ سنگی در موزه لوور فرانسه نگهداری می‌شود؛  تقریباً به اندازه‌ی یک غول کوچک!  ارتفاعش از قد خیلی از بچه‌ها بیشتر است و عرضش مثل دو تا صندلی کنار هم است!روی این لوح، یک قصه‌ی تصویری شگفت‌انگیز کنده‌کاری شده در ردیف وسط، پادشاه قدرتمندی به نام "اونتاش ناپیریشا" همراه با همسرش "ناپیراسو" ایستاده‌اند.  آن‌ها دست در دست به سمت بانوی دیگری به اسم "اوتیک" نگاه می‌کنند؛  انگار در حال گفت‌وگوی مهم و دوستانه‌ای هستند.در پایین لوح، دو الهه‌ی ماهی دیده می‌شوند.  این دو شبیه خدایان آب‌ها هستند.موهایشان مثل آب دریا موج‌دار است  و بدنشان مثل ماهی‌های طلایی و رنگارنگ می‌درخشد!هر کدام از این شخصیت‌ها راز و داستانی دارند:  پادشاه و ملکه با احترام به سوگلی‌های خدا نزدیک می‌شوند  و الهه‌های ماهی نگهبان و پیام‌آور آب، زندگی و سرسبزی‌اند.

این لوح یک پنجره‌ی جادویی است که ما را به زمان‌های خیلی خیلی دور می‌برد؛تا ببینیم مردم آن دوران چطور فکر می‌کردند، لباس می‌پوشیدند یا با خدایان و طبیعت دوست بودند.  

نگهداری این لوح یعنی نگهداری یکی از قصه‌های تصویری بزرگ تاریخ!  یادمان می‌دهد هنرمندان چگونه با دستان خود، قصه‌ها را روی سنگ زنده‌ کردند  و به ما هدیه دادند تا جادوی گذشته هرگز فراموش نشود.

پس اگر یک روز به موزه لوور رفتی…حتماً برو سراغ این لوح بزرگ و با چشم‌های کودکانه‌ات قصه‌ی پادشاه، ملکه و الهه‌های ماهی را ببین!  چون رازهایش همیشه آماده‌اند تا دنیای تو را پر از هیجان و خیال کنند! 

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
الهه دوست داشتنی...
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۴/۲۹
در سرزمینی اسرارآمیز که خورشید بر تپه‌هایش می‌درخشید و باد در دشت‌هایش آواز می‌خواند، روزی روزگاری مردمان ج...

1

1

36
دوستان بزهای کوهی قیری...
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۴/۲۹
در سرزمین خیلی دور و قدیمی،  گاهی آدم‌ها از قیر طبیعی چیزهای جالب و شگفت‌انگیز می‌ساختند.  یکی از این چیزها...

1

1

30
قصه پرواز شیرها...
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۴/۲۹
روزی روزگاری، در سرزمینی قدیمی و رازآلود به نام عیلام،  در دل خاک آرامگاهی مخفی پنهان شده بود.  تا اینکه یک...

1

1

18

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *