متن اصلی
موهبت دقیق نگریستن به بناهای تاریخی به انسان امکان این را میدهد که به گذشته برود، ساکنین را ببیند، زندگی در گذشته را درک کند و عواطف افراد گذشته را حس کند. با دقیق نگریستن میتوان فهمید چگونه مردمی که ما از نسل آنها هستیم روزگاری به خوبی یا بدی زیستهاند، میتوان ارزیابی کرد، حس کرد، مقایسه کرد و برداشت کرد. برداشتهایی از جنس عبرت یا الگو.
حیات امروزی ما در بنای قوامالدوله و کاربری هرچند متفاوت آن در مقایسه با قبل نکاتیرا در خود دارد که اگر با دقت به آن نگاه کنیم درسهایی برای زندگی امروز و راهکارهایی برای آینده بهترمان دارد.
چندین ماه و چندین بار مشاهده طول کشید که من به الگویی پی ببرم که ریشه در فرهنگ ایرانی و البته سنت ساخت ساختمانهای گذشتمهمان دارد. هر بار افراد در موقع سلام و خوشآمدگویی و یا خداحافظی در فضاها مکث میکند. گاهی احوالپرسی و یا بدرقه کردن چندین بار در سطحهای مختلف انجام میشود. وقتی تفاوت فضایی با تغییرارتفاع پلهها، رسیدن به راهروها و یا تالارها را انسان حس میکند گویی ذهن باز میشود چیز جدیدی برای بازگو کردن به خاطر میآورد. شاید بتوان گفت انسان نمیتواند به یکباره از مکالمه، از فضا یا از آدمها دل بکند و فضا را ترک کند. هر فضا شخصیتی دارد که در خودآگاه و با نگاه کردن شاید نتوان به راحتی فهمید چگونه این تغییر ایجاد میشود اما در ناخودآگاه و ذهن انسان میتوان به وضوح تغییر حس و افکار را مشاهده کرد.
میتوان حدس زد عمق ارتباطات و پیوند احساسی و عاطفی انسانهای نسلهای پیشین ما چقدر عمیقتر بوده است که همچین فضاهایی را ساختهاند و یا معماری و سنتهای ساخت ما در گذشته چقدر به عمیقتر شدن ارتباطات انسان کمک میکرده.
در ساختمانهای امروز ما هنگام جا به جا شدن بین اتاقخوابمان، نشیمن، آشپزخانه و یا پذیرایی چقدر این حسرا داریم؟
من که فکر میکنم روزانه مستقیم از فضایی به فضای دیگر که کار دارم میروم، بدون مکث، بدون تعلل و بدون وابستگی.
یا حتی موقع بدرقه کردن مهمان، صحبتهایمان دم در پایان میپذیرد، حتی اگر طبقات ساختمانمان کم باشد نهایتاً برای خداحافظی نهایی به در ورودی ساختمان میرویم. خداحافظی و دل کندن انگار آسانتر است!
موقعی که میخواهم بعد از بازدید از خانه قوامالدوله دوستانم را ترک کنم بعد از چندین بار خداحافظی بلافاصله بعد از ترک فضا دلم تنگ میشود و لحظه شماری میکنم برای دوهفتهی بعدی که دوباره برگردم و آن فضا و آدمها را ببینیم.
این کیفیت انسانی که ادراک میشود اما دیده نمیشود چیست که زندگی امروز ما تهی از آن است؟
این تغییر فضایی چیست و مگر چقدر سخت است که ما حتی با کوچکترین جزئیات مثل رنگ نمیتوانیم آن را بسازیم؟ و در آخر ارتباطات بسیار نزدیک و لذت بخشی که میتوان دریافت کرد که زمانی در بنایی مانند قوامالدوله بین مردم وجود داشته است و خود کیفیت زندگی انسان را بالاتر میبرده را چرا امروز نداریم؟ خانه قوامالدوله و این کیفیتها و مفاهیم ناآشکار اما درک شدنی را باید حفظ کرد چون نه تنها سندی است بر وجود این سنتها در گذشتهمان بلکه محلی است برای آموختن از مسلک موفقتر دیروزمان و تلاش برای باز زندهسازی آنهایی که جای خالیاشان در زندگی امروزمان کاملا حس میشود.
نه اینکه مثل گذشته زندگی کنیم، بلکه تعاریف و مفاهیم زندگی، شاید بتوان گفت معنای زندگی که امروز گم کردهایم و سال هاست هیچکجا نیست که بتوان آنرا یافت و آموخت، با نگاه کردن به میراث فرهنگیمان میتوان نشانههایی از آن را یافت و شاید بهتر و عمیقتر زندگی کرد.
__________________________________________________________________________________
نگاه کردن به چنین جزئیاتی که روزی فردی در گذشتهمان به آن فکر کرده، زحمت کشیده و اجرا کرده است اعجابانگیز است.
با نگاه کردن به نقشها قطعاً به هنر گذشتگانمان میبالیم اما برای من درسهای دیگری نیز دارد. با خودم فکر میکنم چه کسی مگر به نقاش گفته بود باید آنقدر فکر کنی، آنقدر چشم خود را اذیت کنی و آنقدر زحمت بکشی که نقشهایی را به اندازه یک بند انگشت چنان با جزئیات بکشی که آدمی از دور حتی نفهمد چیست! باید خم شود با فاصله ۳۰ سانتی متری شاید بفهمد تو چه کردی!
تو چقدر هنر و زمان صرف ریز ترین نقاشی کردی که جزء کوچکی از یک تالار با عظمت است. شاید چشم صاحبخانه هم ازین نقوش غافل میماند و نمیدیدشان. شاید کمتر بینندهای با مشغله و زمان محدودش توجهش جلب شود، نزدیک شود و دریابد نقاشی به اندازه دو سانتی متر در بین نقاشی خیلی بزرگتری جای دارد که برای خود نیز مفهومی مجزا دارد! جزء از کل مگر مفهومی غیر از این نیز میتواند داشته باشد؟
امروز با این همه مشغله هایمان اگر کسی حواسش نباشد اگر نتیجه نهایی مهم باشد و نه جزئیاتش، ما تحت عنوان ایرانیهای با اصالت که هزاران سال پیشینه داریم، هنوز هم کارمان را درست و با دقت انجام میدهیم؟ آیا از ریزکاری ها نمیگذریم؟ آیا صرفاً زمان و سود اولویت ما نیست که بابت آن کیفیت را فدا کنیم و از چنین جزئیاتی سرسری بگذریم؟
به طبع انسان امروزی با گذشته اش متفاوت است اما با درنگی و با نگاه عمیقی به این عناصر کوچک تلنگری به آدم زده می شود که ناگهان به انسانیت خود شک میکند. اگر ما انسانیم و انسانیت داریم آدم های آن زمان چه بودند؟ و اگر مفهوم انسانیت در گذشتهمان پررنگتر است چرا الان نداریمش و چه کنیم که داشته باشیمش؟
هر کدام از ما شغل و وظایفی داریم که شاید گاهی نتیجه هرچند مورد قبول کارفرما و آدمهای اطرافمان باشد اما دل خودمان را راضی نمیکند. چون می دانیم تمام تلاش خود را نکردیم و تمام ظرفیت خود را استفاده نکردیم برای رسیدن به کمال و رساندن اثری به کمال.
نگاه کردن دقیق به این نقاشی به این کوچکی به من یادآور می شود روزی انسان برای بهترین بودن چیزی، خود را وقف می کرده است. آن نقاش نیز مانند من انسان بوده و اگر او توانسته من نیز میتوانم. من هم میتوانم وقتی کاری را قبول میکنم یا به من محول میشود با بهترین شکل انجام دادنش آن اثر را ماندگار، ارزشمند و درسی برای آیندگانم کنم.
این اثر از نظر بنده برای یادآور شدن درستکاری گذشتگانمان بسیار مهم است و البته با بازدید انسان را متحول میکند و با تلنگر زدن به سمت انسان بهتری بودن هدایت میکند.